شنبه ۱۱ شهریور ۱۴۰۲ - ۰۸:۰۰
بازخوانی پیام تاریخی امام‌خمینی(ره) به گورباچف

حوزه/ ‏‏جناب آقای گورباچف، برای همه روشن است که از این پس کمونیسم را باید در‏‎ ‎‏موزه های تاریخ سیاسی جهان جستجو کرد؛ چرا که مارکسیسم جوابگوی هیچ نیازی از‏‎ ‎‏نیازهای واقعی انسان نیست؛ چرا که مکتبی است مادی، و با مادیت نمی توان بشریت را از‏‎ ‎‏بحران عدم اعتقاد به معنویت، که اساسی‌ترین درد جامعۀ بشری در غرب و شرق است، به‏‎ ‎‏در آورد.‏

به گزارش خبرگزاری حوزه، به‌ مناسبت سال‌مرگ میخائیل گورباچف به بازخوانی پیام تاریخی امام خمینی به آخرین رهبر اتحاد جماهیر شوروی خواهیم پرداخت:

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

‏‏جناب آقای گورباچف، صدر هیأت رئیسۀ اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی‏

‏با امید خوشبختی و سعادت برای شما و ملت شوروی، از آنجا که پس از روی کار‏‎ ‎‏آمدن شما چنین احساس می شود که جنابعالی در تحلیل حوادث سیاسی جهان، خصوصاً‏‎ ‎‏در رابطه با مسائل شوروی، در دور جدیدی از بازنگری و تحول و برخورد قرار‏‎ ‎‏گرفته اید، و جسارت و گستاخی شما در برخورد با واقعیات جهان چه بسا منشأ تحولات و‏‎ ‎‏موجب به هم خوردن معادلات فعلی حاکم بر جهان گردد، لازم دیدم نکاتی را یادآور‏‎ ‎‏شوم.

هر چند ممکن است حیطۀ تفکر و تصمیمات جدید شما تنها روشی برای حل‏‎ ‎‏معضلات حزبی و در کنار آن حل پاره ای از مشکلات مردمتان باشد، ولی به همین اندازه‏‎ ‎‏هم شهامت تجدید نظر در مورد مکتبی که سالیان سال فرزندان انقلابی جهان را در‏‎ ‎‏حصارهای آهنین زندانی نموده بود قابل ستایش است. و اگر به فراتر از این مقدار فکر‏‎ ‎‏می کنید، اولین مسئله ای که مطمئناً باعث موفقیت شما خواهد شد این است که در سیاست‏‎ ‎‏اسلاف خود دایر بر « خدازدایی » و « دین زدایی » از جامعه، که تحقیقاً بزرگترین و‏‎ ‎‏بالاترین ضربه را بر پیکر مردم کشور شوروی وارد کرده است، تجدید نظر نمایید؛ و‏‎ ‎‏بدانید که برخورد واقعی با قضایای جهان جز از این طریق میسر نیست. البته ممکن است‏‎ ‎‏از شیوه های ناصحیح و عملکرد غلط قدرتمندان پیشین کمونیسم در زمینۀ اقتصاد، باغ‏‎ ‎‏سبز دنیای غرب رخ بنماید، ولی حقیقت جای دیگری است. شما اگر بخواهید در این‏ ‏مقطع تنها گره های کور اقتصادی سوسیالیسم و کمونیسم را با پناه بردن به کانون‏‎ ‎‏سرمایه داری غرب حل کنید، نه تنها دردی از جامعۀ خویش را دوا نکرده اید، که دیگران‏‎ ‎‏باید بیایند و اشتباهات شما را جبران کنند؛ چرا که امروز اگر مارکسیسم در روشهای‏‎ ‎‏اقتصادی و اجتماعی به بن بست رسیده است، دنیای غرب هم در همین مسائل، البته به‏‎ ‎‏شکل دیگر، و نیز در مسائل دیگر گرفتار حادثه است.‏

‏‏جناب آقای گورباچف، باید به حقیقت رو آورد. مشکل اصلی کشور شما مسئلۀ‏‎ ‎‏مالکیت و اقتصاد و آزادی نیست. مشکل شما عدم اعتقاد واقعی به خداست. همان‏‎ ‎‏مشکلی که غرب را هم به ابتذال و بن بست کشیده و یا خواهد کشید. مشکل اصلی شما‏‎ ‎‏مبارزۀ طولانی و بیهوده با خدا و مبدأ هستی و آفرینش است.‏

‏‏جناب آقای گورباچف، برای همه روشن است که از این پس کمونیسم را باید در‏‎ ‎‏موزه های تاریخ سیاسی جهان جستجو کرد؛ چرا که مارکسیسم جوابگوی هیچ نیازی از‏‎ ‎‏نیازهای واقعی انسان نیست؛ چرا که مکتبی است مادی، و با مادیت نمی توان بشریت را از‏‎ ‎‏بحران عدم اعتقاد به معنویت، که اساسیترین درد جامعۀ بشری در غرب و شرق است، به‏‎ ‎‏در آورد.‏

‏حضرت آقای گورباچف، ممکن است شما اثباتاً در بعضی جهات به مارکسیسم‏‎ ‎‏پشت نکرده باشید و از این پس هم در مصاحبه ها اعتقاد کامل خودتان را به آن ابراز کنید؛‏‎ ‎‏ولی خود می دانید که ثبوتاً اینگونه نیست. رهبر چین‏‎ اولین ضربه را به کمونیسم زد؛ و‏‎ ‎‏شما دومین و علی الظاهر آخرین ضربه را بر پیکر آن نواختید. امروز دیگر چیزی به نام‏‎ ‎‏کمونیسم در جهان نداریم. ولی از شما جداً می خواهم که در شکستن دیوارهای خیالات‏ ‎‏مارکسیسم، گرفتار زندان غرب و شیطان بزرگ‏‎ نشوید. امیدوارم افتخار واقعی این‏‎ ‎‏مطلب را پیدا کنید که آخرین لایه های پوسیدۀ هفتاد سال کژی جهان کمونیسم را از‏‎ ‎‏چهرۀ تاریخ و کشور خود بزدایید. امروز دیگر دولتهای همسو با شما که دلشان برای‏ ‏وطن و مردمشان می‌تپد هرگز حاضر نخواهند شد بیش از این منابع زیرزمینی و رو زمینی‏‎ ‎‏کشورشان را برای اثبات موفقیت کمونیسم، که صدای شکستن استخوانهایش هم به‏‎ ‎‏گوش فرزندانشان رسیده است، مصرف کنند.‏

‏‏

آقای گورباچف وقتی از گلدسته های مساجد بعضی از جمهوری‌های شما پس از هفتاد‏‎ ‎‏سال بانگ « الله اکبر » و شهادت به رسالت حضرت ختمی مرتبت ـ صلی الله علیه و آله و‏‎ ‎‏سلم ـ به گوش رسید، تمامی طرفداران اسلام ناب محمدی (ص) را از شوق به گریه‏‎ ‎‏انداخت. لذا لازم دانستم این موضوع را به شما گوشزد کنم که بار دیگر به دو جهان بینی‏‎ ‎‏مادی و الهی بیندیشید.

مادیون معیار شناخت در جهان بینی خویش را «حس» دانسته و‏‎ ‎‏چیزی را که محسوس نباشد از قلمرو علم بیرون می‌دانند؛ و هستی را همتای ماده دانسته و‏‎ ‎‏چیزی را که ماده ندارد موجود نمی دانند. قهراً جهان غیب، مانند وجود خداوند تعالی و‏‎ ‎‏وحی و نبوت و قیامت، را یکسره افسانه می دانند. در حالی که معیار شناخت در جهان‌بینی‏ ‎‏الهی اعم از «حس و عقل» می باشد، و چیزی که معقول باشد داخل در قلمرو علم‏‎ ‎‏می باشد گر چه محسوس نباشد. لذا هستی اعم از غیب و شهادت است، و چیزی که ماده‏‎ ‎‏ندارد، می تواند موجود باشد. و همان طور که موجود مادی به «مجرد» استناد دارد،‏‎ ‎‏شناخت حسی نیز به شناخت عقلی متکی است.‏

‏‏ قرآن مجید اساس تفکر مادی را نقد می کند، و به آنان که بر این پندارند که خدا نیست‏‎ ‎‏و گرنه دیده می شد. ‏‏لَن نُؤمِنَ لَکَ حَتّی نَرَی الله َ جَهرَةً‏‎ می فرماید: ‏‏لاَتُدرِ کُهُ الأبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ‏‎ ‎‏الأبْصارَ وَ هو اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ‏‎.‏

‏‏ ‏‏از قرآن عزیز و کریم و استدلالات آن در موارد وحی و نبوت و قیامت بگذریم، که از‏‎ ‎‏نظر شما اول بحث است، اصولاً میل نداشتم شما را در پیچ و تاب مسائل فلاسفه،‏ ‏بخصوص فلاسفۀ اسلامی، بیندازم. فقط به یکی ـ دو مثال ساده و فطری و وجدانی که‏‎ ‎‏سیاسیون هم می‌توانند از آن بهره ای ببرند بسنده می‌کنم. این از بدیهیات است که ماده و‏‎ ‎‏جسم هر چه باشد از خود بی‌خبر است. یک مجسمۀ سنگی یا مجسمۀ مادی انسان هر‏‎ ‎‏طرف آن از طرف دیگرش محجوب است. در صورتی که به عیان می بینیم که انسان و‏‎ ‎‏حیوان از همۀ اطراف خود آگاه است. می داند کجاست؛ در محیطش چه می گذرد؛ در‏‎ ‎‏جهان چه غوغایی است. پس، در حیوان و انسان چیز دیگری است که فوق ماده است و‏‎ ‎‏از عالم ماده جدا است و با مردن ماده نمی میرد و باقی است.

انسان در فطرت خود هر‏‎ ‎‏کمالی را به طور مطلق می خواهد. و شما خوب می دانید که انسان می خواهد قدرت مطلق‏‎ ‎‏جهان باشد و به هیچ قدرتی که ناقص است دل نبسته است. اگر عالم را در اختیار داشته‏‎ ‎‏باشد و گفته شود جهان دیگری هم هست، فطرتاً مایل است آن جهان را هم در اختیار‏‎ ‎‏داشته باشد. انسان هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگری هم هست، فطرتاً‏‎ ‎‏مایل است آن علوم را هم بیاموزد. پس قدرت مطلق و علم مطلق باید باشد تا آدمی دل به‏‎ ‎‏آن ببندد. آن خداوند متعال است که همه به آن متوجهیم، گرچه خود ندانیم. انسان‏‎ ‎‏می خواهد به «حق مطلق» برسد تا فانی در خدا شود.

اصولاً اشتیاق به زندگی ابدی در‏‎ ‎‏نهاد هر انسانی نشانۀ وجود جهان جاوید و مصون از مرگ است. اگر جنابعالی میل داشته‏‎ ‎‏باشید در این زمینه ها تحقیق کنید، می توانید دستور دهید که صاحبان اینگونه علوم علاوه‏‎ ‎‏بر کتب فلاسفۀ غرب در این زمینه، به نوشته های فارابی‏‎ و بوعلی سینا ‏‎ـ رحمة الله‏ علیهما ـ در حکمت مشاء مراجعه کنند، تا روشن شود که قانون علیت و معلولیت که‏‎ ‎‏هرگونه شناختی بر آن استوار است، معقول است نه محسوس؛ و ادراک معانی کلی و نیز‏‎ ‎‏قوانین کلی که هر گونه استدلال بر آن تکیه دارد، معقول است نه محسوس، و نیز به‏‎ ‎‏کتاب‌های سهروردی‏‎ ـ رحمة الله علیه ـ در حکمت اشراق مراجعه نموده، و برای‏‎ ‎‏جنابعالی شرح کنند که جسم و هر موجود مادی دیگر به نور صِرف که منزه از حس‏‎ ‎‏می باشد نیازمند است؛ و ادراک شهودیِ ذات انسان از حقیقت خویش مبرا از پدیدۀ‏‎ ‎‏حسی است. و از اساتید بزرگ بخواهید تا به حکمت متعالیۀ صدرالمتألهین‏‎ ـ رضوان‏‎ ‎‏الله تعالی علیه و حشره الله مع النبیین والصالحین ـ مراجعه نمایند، تا معلوم گردد که:‏‏حقیقت علم همانا وجودی است مجرد از ماده، و هرگونه اندیشه از ماده منزه است و به‏‎ ‎‏احکام ماده محکوم نخواهد شد. ‏

‏‏دیگر شما را خسته نمی کنم و از کتب عرفا و بخصوص محی‌الدین ابن عربی ‏‎نام‏‎ ‎‏نمی برم؛ که اگر خواستید از مباحث این بزرگمرد مطلع گردید، تنی چند از خبرگان‏‎ ‎‏تیزهوش خود را که در اینگونه مسائل قویاً دست دارند، راهی قم گردانید، تا پس از چند‏‎ ‎‏سالی با توکل به خدا از عمق لطیف باریکتر ز موی منازل معرفت آگاه گردند، که بدون‏‎ ‎‏این سفر آگاهی از آن امکان ندارد.‏

‏‏

جناب آقای گورباچف، اکنون بعد از ذکر این مسائل و مقدمات، از شما می خواهم‏‎ ‎‏دربارۀ اسلام به صورت جدی تحقیق و تفحص کنید. و این نه به خاطر نیاز اسلام و‏‎ ‎‏مسلمین به شما، که به جهت ارزش‌های والا و جهان شمول اسلام است که می تواند وسیلۀ‏‎ ‎‏راحتی و نجات همۀ ملتها باشد و گره مشکلات اساسی بشریت را باز نماید.

نگرش جدی‏‎ ‎‏به اسلام ممکن است شما را برای همیشه از مسئله افغانستان و مسائلی از این قبیل در جهان‏‎ ‎‏نجات دهد. ما مسلمانان جهان را مانند مسلمانان کشور خود دانسته و همیشه خود را در‏‎ ‎‏سرنوشت آنان شریک می دانیم. با آزادی نسبی مراسم مذهبی در بعضی از جمهوری‌های‏‎ ‎‏شوروی، نشان دادید که دیگر اینگونه فکر نمی کنید که مذهب مخدر جامعه است.‏‎

راستی مذهبی که ایران را در مقابل ابرقدرت‌ها چون کوه استوار کرده است مخدر جامعه‏‎ ‎‏است؟ آیا مذهبی که طالب اجرای عدالت در جهان و خواهان آزادی انسان از قیود مادی‏‎ ‎‏و معنوی است مخدر جامعه است؟ آری، مذهبی که وسیله شود تا سرمایه های مادی و‏‎ ‎‏معنوی کشورهای اسلامی و غیر اسلامی، در اختیار ابرقدرتها و قدرتها قرار گیرد و بر سر‏‎ ‎‏مردم فریاد کشد که دین از سیاست جدا است مخدر جامعه است. ولی این دیگر مذهب‏‏واقعی نیست؛ بلکه مذهبی است که مردم ما آن را «مذهب امریکایی» می نامند.‏

‏‏در خاتمه صریحاً اعلام می کنم که جمهوری اسلامی ایران به عنوان بزرگترین و‏‎ ‎‏قدرتمندترین پایگاه جهان اسلام به راحتی می تواند خلأ اعتقادی نظام شما را پر نماید. و‏‎ ‎‏در هر صورت، کشور ما همچون گذشته به حسن همجواری و روابط متقابل معتقد است‏‎ ‎‏و آن را محترم می شمارد. والسلام علی من اتبع الهدی.‎

‏‏۱۳۶۷/۱۰/۱۱
‏‏روح الله الموسوی الخمینی‏
(صحیفه امام، ج ۲۱، ص ۲۲۰-۲۲۶)

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha